سایت خبری شهر اولین ها//خرم سعیدی:باز بوی پائیز میآید، پائیزی که بر دل ما آوار شد و “بهمن” ما را در خود غرق کرد و ما را گرفتار اندیشههای ناب او نمود. دل سردود و دل سردادهای جویباری “آ بهمن”دست و پای احساس را از زنجیر قیود و تقلید و تکرار رها کرده و اندیشه […]
سایت خبری شهر اولین ها//خرم سعیدی:باز بوی پائیز میآید، پائیزی که بر دل ما آوار شد و “بهمن” ما را در خود غرق کرد و ما را گرفتار اندیشههای ناب او نمود.
دل سردود و دل سردادهای جویباری “آ بهمن”دست و پای احساس را از زنجیر قیود و تقلید و تکرار رها کرده و اندیشه خود را در دامن پر از قصه و افسانه ناب ایل سپارده و با ژرفاندیشی در جریانهای سیال پیشینیان و الهام گرفتن از نوآوری و روشنگری و سنتهای حال ایل، خود را به آدابورسوم و سنن نزدیک کرده و بهنوعی از آنها دم زده که ما دچار “اینهمانی” شدیم که خود را با او یکی میدانیم بهنوعی که گوئی تکههای قلب او با قلب تکتک فرزندان ایل تقسیم شده است.
از منظر دیگر بیشترین یادگارهای او گرایش بهسوی مسائل اجتماعی، تاریخی و اسطورهای ایلی است که با افسوسی پرشکوه مانند گروهی عزادار از زوال یک زیبایی داد جدائی سر میدهد.
صدا و گفتار او ازنظر بیان و توصیف و احساس، معصومیت و مظلومیت و نجابت ایل را رقم میزند و گوئی نوعی فیلم مستند از زندگی ایلیاتی ماست که در دستگاههای مختلف آنها را اجرا کرده است.
“آبهمن” را میتوان میراث مشترک ما بهحساب آورد که برای همیشه شایسته احترام و تحسین خواهد ماند، باز هرچه درباره او بگوییم مشتی از خروار است و اندکی از بسیارهای خوب اوست که یاد و نامش را برای همیشه جاودانی میکند.
هوشنگ رئوف:
دلم که تنگ میشود تنها چائی که دارم گسترهی صدای آبهمن است هم پای ایل و بار کوه به کوه؛ و دشت به دشت میروم کوگ زخمی تاراز میشوم بر مافهگههای آبهمن.
هی جار … هی جار … چه مال کنون بیهنگامی سالهاست شاید سه دهه میشود که در گلولای بارانهای اندوهم با این صدا قدم میزنم و هر بار حس میکنم دنگ تازهای از سمت ایلات عشق میآید …
دلم تنگ شده است برای شلیل خوانی شبانهای پا تش چاله در غمسرایی با عبده محمد برای خدا بس. های های اندوه دلنشین عشق از گلوی خالو زال پیر در غمگساری افتوخیزهای جوانی…
های های بلال بلال. مینا بنوش گم شدهام در زلالی اشکها. دستمال هفترنگ. نشانی تیا کالت را از کدام بهار بگیرم برای دختران لچک ریالی …
غفور اسکندری سبزی:
نام بهمن علاءالدین در قلب تکتک قوم لر بهخصوص ایل بختیاری زنده است
بهمن علاءالدین (مسعود بختیاری) نابغهی موسیقی معاصر بختیاری است که در قرن حاضر توانسته در سطحی وسیع، با جامعه ارتباط معنایی پیدا کند و بخشی از فرهنگ ایلی را با صدای کمنظیر خود به تصویر بکشد و برای همیشه در دل و ذهن مردم لر، کرد و همهی آنانی که علاقهمند به موسیقی ناب هستند، مانا گردد.
مسعود بختیاری توانست ازآنچه بهعنوان موسیقی گذشتهی ایل بود بهخوبی بهره برده و با استفادهی دقیق و با شناختی ژرف آن را احیا و زنده سازد و آثاری عظیم و ماندگار برجای نهد بهگونهای که امروزه نام بهمن، برگی زرین از شناسنامهی ایلی محسوب میشود.
مسعود بختیاری، چندین دهه است که با صدای مخملیاش در دلها حکومت میکند و هر شنوندهای با آوای منحصربهفرد او آرامشی عمیق پیدا میکند ، چراکه بسیاری از مردم قوم، چه در کودکی جان بستهی طنین آوازی او شده، چه در جوانی عاشقانههای خویش را در حنجرهی این خنیاگر بیبدیل جستوجو کرده و چه غم و شادی و خاطرهی کوچ ایل را در وجود ارزشمند هنریاش یافتهاند.
ازاینرو برای گرهدادن نام و حنجرهی بهمن علاءالدین با فرهنگ بختیاری همین بس که شاهکاری عظیم، چون “مال کنون” از او برجایمانده است و صد البته در اثر فاخر”مال کنون” نمیتوان نام بلند “عطا جنگوک” را نادیده گرفت زیرا ساختهی او با صدای مانای بهمن علاءالدین پیوندی ناگسستنی دارد و از آغاز تا پایان این اثر ماندگار تمام جنبه های زندگی ایلی و عشایری بهکاررفته و جاودانه شده است.
اگرچه فقدان مسعود برای قوم لور و ایل بختیاری بسیار تلخ و دردناک بود و خاکسپاریاش غریبانه اتفاق افتاد اما باید باور داشت که بهمن علاءالدین همانجایی آرام گرفت که زیبندهی او بود زیرا اکثر بزرگان فرهنگ و هنر در آن قطعهی بهشتی گون جای دارند و نیکوتر هست که در میان اینهمه ستارهی تاب ناک، استاد فقید و موسیقیدان بزرگ لور بختیاری نیز بیارامد تا همانگونه که زندگیاش منشأ خیروبرکت بود خاک او نیز زیارت گه عاشقان موسیقی قرار گیرد و قبرش در دل همهی ما وجود دارد آنگونه که صدای او در دلوجانمان موج میزند.
“بعد از وفات تربت ما بر زمین مجوی / در سینههای مردم عارف مزار ماست.”
عابد بابک بهاروند:
در سال ۱۳۱۹ و در چنین روزی در خنکای طبیعت پاییزی، کوه ” تاراز” فرزندی را متولد شد اگر چه سری گران داشت ولی دلی به پاکی آسمان آبی در سینهاش قرار گرفته بود، فرزندی از جنس طبیعت با سینهای مالامال از مهر همنوعانش.
تکرار زندگی مسعود در این نوشته اگر چه هزاران بار هم که باشد کم است، ولی مهمتر از آن، چگونگی زندگی مسعود بختیاری است که باید برایمان مهم باشد.
برای من برای تو و برای هر آنکس که تعصب قوم بزرگ لر را میکشد، نه برای آنکس که انسانها را در محدودهی قفس ذهنیت خودش میبیند.
قبل از آنکه مسعود را متعلق به زاگرس نشینان و بلوط خوران خودمان بدانیم، اگر چه افتخار بزرگی است که از جنس ماست ولی او بهکل دنیا تعلق دارد و محصور کردن او ظلم به آدمهاست.
نجواهای علاءالدین برگرفته از نواهای ایل است، چراکه خود زاده عشایر است، اگرچه دست روزگار او را هم از طبیعت جدا کرد و مجبور به شهرنشینی شد؛ ولی بااینحال روح بزرگ ایلی در حنجرهاش بیش از هر چیزی خودنمایی کرد.
صدای اهورایی مسعود حس نوستالژی را نهتنها در بین قوم بختیاری و لرهای زاگرس نشین ایجاد کرد، بلکه هر انسانی که با روح موسیقی او آشنا بود در هر گوشه دنیا با مسعود بختیاری همراه و همزادپنداری میکرد.
سال ۱۳۶۵ اولین آلبوم مسعود بهصورت رسمی در بین مردم دستبهدست شد و با قاطعیت میتوان گفت این آلبوم در صدر آلبومهای کشور نشسته بود. اگر چه ما هنوز هم نسبت به داشتههایمان بیتفاوت هستیم و این ظلم بسیار بزرگی است که در حق همدیگر روا داشته و داریم، زیرا که مالکنون مسعود بختیاری جهانی است، اگر این امکان برای شنیدن صدای مسعود برای دنیا فراهم نشده این ظلم در حق مسعود نبود است بلکه ظلم در حق هنردوستان و علاقهمندان به موسیقی است.
شاید بتوان گفت اکثر نواهای مسعود از جنس غم است و کمتر در آنها شادی دیده میشود، چراکه مسعود درد و رنج انسانها را بیشتر درک کرده بود و شاید این هم برمیگردد به حس مسئولیت او که به همنوعانش داشته است و به قول سعدی: من از بینوایی نیم رویزرد غم بینوایان رخم زرد کرد.
مظلومیت بزرگ به موسیقی ایران و بهخصوص موسیقی محلی را باید زمانی درک کرد که اولین آلبوم موسیقی مسعود بختیاری در سال ۱۳۶۵ و در سن ۴۵ سالگی در اختیار دوستداران موسیقی قرا میگیرد مگر نه این است که هنوز آلبوم مال کنون در بین زاگرسنشینان و ایل بختیاری حرف اول را میزند و انتخاب اول آنان است و شاید گناه نابخشودنی ما لرها هم همین باشد که از ظرفیتهای موسیقی خودمان چه مسعود بختیاری باشد و چه رضا سقایی اینگونه استقبال میکنیم.
مسعود در سال ۷۱ “هی جار” را روانه بازار میکند که به دنبال آن آستاره، برافتو و تاراز جای خود را در موسیقی محلی کشور نمایان میکنند.
صدای مسعود بختیاری هرگز طبیعت و کوههای سر به فلک کشیده زاگرس را ترک نکرد و هنوز که هنوز است در لابهلای گلها و درختان بلوط بانوای چوپانان به گوش میرسد. صدای مسعود هنوز در گوشمان طنینانداز است. اگر چه مسعود میخواست به جرم عاشقی به شاخه گلها او را ببندند ولی او به عشق خواندن هنوز ” مندیر ” آزادی است.
عاشقم دیوونه یوم بیاین بکوشینم بووندینم گل ُگل هیچ مگوشینم
عاشقم دیوانهام بیاید مرا بکشید مرا به شاخه گل ببندید و طنابم را باز نکنید.
ایوب بهرام:
بهمن ایل من انعکاس صدای زمزمههای سوزناک؛ زمزمههای سوزناک چوپانان در ذهن کوهستان.
در ذهن کوهستان دنج تاریخ پرفرازونشیب ایلی که گمشدهایی دارد غریب.
انعکاس گاگریوههایی است پردرد؛ در کنار تکان تکان تخته کودکان ایل من؛ در سفری بیپایان در حاشیههای کارون؛ در مالکنونی بسغریب؛ در غروبی نفس گیر.
ایل من صدای بهمن را در پیشدرآمد خود کم دارد؛ بی علاءالدین ایل من در کولاکی غریب میماند.
بی زمزمههای کوگ تاراز گالههای مردان ایل چیزی کم دارد؛ بی بهمن کوه تاراز چیزی کم دارد.
بهیگ هم بدون زمزمههای کوگ خوان او دلگیر میرود و میشکال حرفی بهجز مقام چپ در نبود او نمیداند که بنوازد.